زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

از شیرین زبونی های خانـــــــوم

سلام به دختــــــــر نازم. عشقـــــــــم امروز میخوام از شیرین زبونیات بگم که بینهایتا و من و هم الزایمر دارم  و سریع فراموش میکنم ببخش منو عزیز دلم. دیشب اومدی میگی مامان شعر یه توپ دارم قل قلیه چرا اول میگه یه توپ دارم قلی قلیه بعد میگه من این توپا نداشتم من متوجه نشدم اخرش این یه توپ داشته یا نداشته  من بابا سبحان برات توضیح دادیم که اخر شعر میگه که من چطوری این توپ قل قلی رو به دست اوردم به خاطر مشقاش بوده که خوب نوشته .. گفتی اخه اینا چه شعرایی هستن دیگه ادم گیج میشه   رفتیم خونه مامان جون  واقاجون عمه زهره اومده...
23 مهر 1396

لباس های جدید

سلام به عشق های من .. تصمیم گرفتم وبلاگاتونا یکی کنم چون نمیتونم به هر دوش سر بزنم و به روز رسانی کنم و بعضی از کارا هم که یکی هست مثل مسافرت و مهمونی و غیره که هم باید برا تو بنویسم هم برا سبحان واسه همین گفتم یه جا باشه بهتره.. امیدوارم بعدا منو سرزنش نکنین ... دیروز واستون رفتیم خرید لباس پاییزه گرفتیم . و شما با لباسهاتون کلی پز دادین چند تا عکس ازتون گرفتم براتون میزارم تا یادگاری بمونه ...   قربونت برم مرد من..                       ...
19 مهر 1396

مهر ماه

سلام دختر نازنینم.. دختر یعنی لبخند در هجوم گریه ها، آرامش وقت بی قراری ها، عاشقانه ای هنگام غروب، دختر یعنی تفسیر جمله ی “دوستت دارم” یعنی خدا هم زیباست، عجب نقاشی خوبی است دختر یعنی دختر، مادر، معصومیت تا بی نهایت… روز یکشنبه 96/7/16 که روز جهانی کودک بود اومدم پیش دبستانی تا از خاله سحر از کارات و وضعیتت تو پیش دبستانی مطلع بشم . که خاله سحر گفت عالی هستی . بیشتر به خاطر بهونه هایی که میگرفتی اومدم پیش خاله .. روز شنبه هم شما نماینده شده بودی و کلی خوشحال بودی . بهت گفتم حالا که نماینده شده بودی وظیفه ات چی بود گفتی که کمک خ...
17 مهر 1396

روزمرگی سبحانم

سلام به شازده کوچولوی قصه ما... امیدوارم وقتی که این مطالب رو میخونی حالت خوب باشه عشق من.. عزیز دلم وقتی خوابی بدون اینکه چشماتو باز کنی با گریه بهم میفهمونی که شیر میخوای منم سریع برات ماده میکنم و شما میگیری با اون دستای ناز و کوچولوت و میخوری تموم که شد میزاری کنارت..     اینجا رو تخت اجی خوابیدی و متکاهای کنارت مال اینه که بیدار شدی نیوفتی از تخت پایین که البته بعضی وقتها اثر نداره و از پشت خاکریزی که من درست کردم سینه خیز حرکت کرده و سر به زنگال گرفته شدی..               قربونت...
14 مهر 1396

عزاداری در مهد

سلام عزیزم دختر مهربون و خوش اندام من امروز از پیش دبستانی با این برگه اومدی خونه و البته کیفت  با یکی از بچه ها جابه جا شده بود چون هنوز عکس روی کیفت رو نزدن واسه همین دوستت کیف شما رو برده بود زنگ زدم پیش گفتم. خالتون گفت اشکال نداره فردا جابه جا میکنیم شما هم ناراحت که چرا کیفتا برده تا اینکه با توضیحات من قانع شدی.. روزای چهار شنبه باید دم پایتو بیاری خونه تا بشورم و شنبه با خودت ببری شما هم به خودت زحمت نداده بودی تا کفش بپوشی کفشاتو دست گرفته بودی و دم پای رو پوشیده بودی تو سرویس کفشتا جا گذاشتی بابا هم رفت دنبال سرویست ...
13 مهر 1396

روز اول مهر و جشن ورودی به پیش دبستانی

  سلام عشقم سلام نفسم  منو ببخش عزیزم که مثل قبل نمیتونم وبلاگت رو به روز رسانی کنم و نمیتونم بیام و خاطرات شیرین و قشنگت رو برات بنویسم نمیدونی چقدر قشنگ حرف میزنی و چه شیرین زبونیهایی میکنی عین یه ادم بزرگ ..ماشاالله تمام وقتم رو تو و سبحان پر کردین  دختر قشنگم تو اگه نبودی نمیدونم چکار میکردم تو در تمام کارهای خونه بهم کمک میکنی مواظب سبحان هستی و خیلی خیلی مواظب من. همش میگی مامان چقدر کار میکنی چقدر همش باید ظرف بشوری اخه پاتم که درد میکنه همش قصه منو میخوری فدای دل کوچیک و قلب مهربونت بشم. هر چی از خوبیات بگم کمه ان شالله که خدا ه...
4 مهر 1396
1